۱۳۸۹ دی ۹, پنجشنبه

باد در فراسوی انتظار می دوید


گنجشکها باران را نظاره گر بودند


رستاخیزی دیگر


                  لحظه ها را شاهانه در کوله بارش می پیچاند،


وزیدن را تجربه خواهد کرد این رویا


رویای در بند شده ی دوران ها...



پ:" عشق و میل و نفرت و دردم را در غربت شبانه ی  قبرستان ، موشی به نام مرگ جویده است "   فروغ

۴ نظر:

سامان گفت...

و این رویا چیست؟
-----
فروغ. . . بسیار میفهمید؛ شنیده ام خانه اشان نزدیک خانه ما بود.
اما گویا بیشتر انسانهای این محله دیرزمانی است چیزی نمیفهمند.

تو گفت...

رستاخیزی نیست گویا هرگز....

حسام گفت...

وقتی همه چی توی هم بره تازه آغاز میشی.../

M O K A گفت...

قشنگهههه