۱۳۸۹ دی ۱۴, سه‌شنبه

این من...

گاهی از خود غریبه تر از خویشتنم ناخدایی که کشتی ام به اعماق نا کجا ها فرو نشسته است...بازوی مرا بگیر ای دنیا کرخت و بی اراده،ایمن ده مرا بگذار تا آغوش سهمگینت را در چکیده های سوگوارم،طنین بیافکند هستی را...


از هستی عقلش پیاپی ره می سپارد بر کورکورانه هایم...
بگشا گره ای از نگاهت تا شاد باشد من ناپیدایت...
خواب خوبی است موهبتی است بالهایش را ببخشاید و عریان وار فرجامش را با پرواز بی بالی جلوه گر باشد....سفر بی فرجامی است گام ها نیز عرشه را لمس نمی کنند...لنگرش را فرو نشانده و مرثیه ای برای خویش می سراید....تارو پود ذهنش  را موریانه ها ی افکار جویده اند...


پ.ن:هنوز زاده نشده ام،آماده ام کنید

برای نقش هایی که باید بازی کنم و برای اشاراتی که باید در یابم...    "louis mac niece"   (مناجات یک جنین)

۵ نظر:

تو گفت...

این پست رو نخوندم...بلعیدم...با تمام مخلفاتش...
مرسی مرسی مرسی که انقدر خوب نوشتی...

عسل گفت...

درود...مناجات یک جنین....
...زیبا بود و قابل تامل....
سبز باشید واهورایی

سید مهدی موسوی گفت...

ممنونم از لطفت

حسام گفت...

این منم یه پاپتی دربدر خیابونا..../

ب.زهری (ب.تکرار) گفت...

موریانه های افکار | تار و پودش را جویده اند...
مرسی