۱۳۸۹ آذر ۸, دوشنبه

مینیمال4

سقوطش از آن اوج کار خیلی آسانی می نمود.فقط کافی بود کمی خودش را به پایین بکشد تا خود به خود اتفاق بیفتد...ادامه کار سهل و آسان می نمود بخصوص به علت ارتفاع غیر عادی برج. برای پایان به دست و پا هم نیازی نبود تلاش او خیلی سریع نتیجه می داد . موسیقی نرم و روانی بر ذهنش حکمفرما بود:هموار و آهنگین
یادگار زندگیش در دستانش ...قلم مو و بومش..را محکم در آغوشش فشرد
زمزمه ای با خود:"سقوط را به تصویر خواهم کشید" .وتکانی بر خود
گیسوانش در باد گره می خوردند
آهسته تر و گسترده تر در باد
در هر جهشی اثری از خود بر بومش...و هر لحظه فریادمی زد:ای مرگ ،این تویی که می میری
لحظه به لحظه...در خزیدن ها ...وسقوطش
                                 
 تپش لحظه هایش را ثبت می کرد

               در پایان:بستر لذت بخشش اورا می فشرد...



پ.ن:نه - اين هنر نيست - پرنده و پرواز را نابود کردن - مگر مي شود؟


۱۸ نظر:

یوسف بینا گفت...

سلام

از لطفت سپاسگزارم. پیروز باشی.

سامان گفت...

چرا باید چنین کاری بکنه؟

ناشناس گفت...

به استثنای پایانش خیلی قشنگه ..
کلا ما موخونیم که ببنیم پایانش چطوره ... دختره به پسره می رسه یا نه ؟
محتوا مهم نیس که

تو گفت...

سقوط را به تصویر خواهم کشید...
عجب چیزی نوشتی مرسی...

علی در بلاگ.فا گفت...

زیبا

کوریون گفت...

واقعا شرمنده ام اینقدر دیر اومدم این جا ، یه مدت نبودم ، بعدش هم که داشتم کارهای انتقال دیتابیس رو به هاست شخصی انجام می دادم، یهوا دیر شد عرض ارادتمون ..
خوبی ؟
-
تصدقت

ناشناس گفت...

سلام
خواندمت عزیز
مانا باشیدو پیروز.

crazy ghost گفت...

وچه دیدنی است تصویر خلق شده بر روی بوم...
و چه دیدنی تر بود تصویر خلق شده بر روی زمین؛پایین برج...
البنه اگر به جای بستر لذت بخشش سنگفرش خیابان او را میفشرد...

براده‌های قلم گفت...

با سالم
مینیمالی شاعرانه بود

کوریون گفت...

فرین عزیز ، تصدق قد و بالات
بک ِ نوشته ها رو اگه بتونی ترنپرنسی شو( یکی بگیره منو) دستکاری کنی یا یه رنگ روشن تر بذاری به چشم های کور کوریون علیه السلام لطف بی حد می کنی ، والا!
تصدقت ..

کوریون گفت...

ای مرگ این توئی که می میری ، چه ایدۀ قشنگی داشت ، گفتنش کاری آسان می نمود ،باورش اما ..

ناشناس گفت...

خوب شد که اخرش این بود

Slipper گفت...

happy end که میگن یعنی این!
تشکر از حضورت،
پایا و مانا باشید.

کوریون گفت...

یه چیزی بنویس فرین ، بهونه بده دستمون واسه نوشتن ..

سید مهدی موسوی گفت...

ممنونم از لطف و مهربانیت...
هر جمعه
منتظرت هستم

حسام گفت...

یه کات اساسی برای رهایی ابدی/
سقوط خوبه اگه تو اوج باشه که دیگه خود زندگیه/

سردبير گفت...

ممنون سرزدي :)

تو گفت...

بنویسید لطفا...
چقدر بیایم و چیزی نخوانیم؟؟؟